loading...
بهترین وکیل طلاق و مهریه در مشهد
وکیل مشهد بازدید : 1305 جمعه 01 بهمن 1389 نظرات (0)

گفت‌وگو با همسر و خواهر تختی چند ساعت بعد از مرگ جهان پهلوان

غلامرضا همه زندگی ما بود

شهلا را توی اتاق خواب او و تختی که از وجود جهان‌پهلوان خالی شده دیدم. بر این خانه، بر این درخت‌ها که قبلا همه زیبا بود، در لامپ کم‌نوری که بر سردر خانه روشن است و خلاصه در همه‌جای خانه از وقتی که تختی مرده، گویی گرد غم و ماتم پاشیده‌اند. آینه و شمعدان عروسی‌شان که حالا گرد گرفته و غمناک برجا مانده،

سایت گروه مجلات همشهری:....شهلا را توی اتاق خواب او و تختی که از وجود جهان‌پهلوان خالی شده دیدم. بر این خانه، بر این درخت‌ها که قبلا همه زیبا بود، در لامپ کم‌نوری که بر سردر خانه روشن است و خلاصه در همه‌جای خانه از وقتی که تختی مرده، گویی گرد غم و ماتم پاشیده‌اند. آینه و شمعدان عروسی‌شان که حالا گرد گرفته و غمناک برجا مانده، چند تا مجله که زیر تخت پراکنده است، روتختی زیبایی که شهلا برای خودش و تختی دوخته بود و حالا گوشه‌ای افتاده و دیگر تختی نیست که زیر آن بخوابد. تلفن قرمزی که چند روز قبل تختی خریده بود و روی میز کوچک قرار دارد، همه‌چیز ماتم‌زده است. دیگر صدای مردانه تختی در این فضا نخواهد
پیچید.
شهلا روی لبه تخت نشسته و بابک، فرزند یتیم جهان‌پهلوان را در بغل گرفته؛ او بچه آرامی است و در این هیاهو جز موقعی که خبر در گذشت تختی رسید و شهلا شیون‌کنان او را رها کرد و به پزشکی‌قانونی رفت، کمتر گریه و بی‌تابی می‌کند. خواهران تختی در دو اتاق دیگر خانه با میهمانانی که دارند، دور هم نشسته‌اند و شهلا غمگین در این اتاق مانده است. با کودکی در بغل و خاطره‌ای سخت گزنده در یاد.
از شهلا پرسیدم: «چه شد، راستی چه شد؟»
چشمان اشکبارش را به من دوخت و گفت: «چرا از من می‌پرسید؟»
و بعد اضافه کرد: «هنوز صدایش در گوشم هست که می‌گفت: «شهلا دیگر مرا نمی‌بینی، به خانه پدرت برو.» من فکر کردم منظورش این است که همان روز به خانه پدرم بروم. این بود که گفتم: «ماشین نیست، با چه بروم؟» گفت: «من خیلی ناراحتم» پرسیدم: «چرا؟» گفت: «دیگر از زندگی سیر شده‌ام.» گفتم: «آخه چرا؟ باز از این فکرها کردی؟ بیا خونه، من شب تنها می‌ترسم.» ولی او توجهی نکرد و گفت: «بابک را ببوس، بابک را از قول من...» گریه نگذاشت باقی حرفش را بزند و گوشی را زمین گذاشت.»
شهلا آن‌قدر متاثر شده بود که نمی‌شد با او حرف زد. مدت مدیدی ساکت نشستیم. بابک در بغل مادرش دائم تکان می‌خورد و با روتختی بازی می‌کرد. ساعت دیواری بلوری که تختی از سفر آخر خود همراه آورده بود، روی 2 و 7دقیقه ایستاده بود که این تقریبا همان ساعتی است که تختی مرده...
وقتی از شهلا پرسیدم چرا ساعت خوابیده،‌ بچه را زمین گذاشت و آنچنان گریه‌ای سر داد که چشمه خشکیده اشک مرا هم دوباره جوشان کرد؛ «خود تختی همیشه این ساعت را کوک می‌کرد.»

خودکشی شهلا


چهارشنبه شب گذشته بعد از مراسمی که در مسجد فیروزآبادی برای یادبود تختی برپا شد و همزمان با آن نیز ختم زنانه‌ای در منزل تختی جریان داشت، جمعی از دوستان تختی بعد از این‌که فاتحه‌ای بر سر قبر او خواندند دسته‌جمعی به خانه تختی رفتند تا درباره مراسم شب هفتم تصمیم بگیرند. حبیبی و عرب و صنعتکاران و عده دیگری نیز در این جلسه بودند و طبق تصمیمی که قبلا از طرف قیم بابک گرفته شده بود، شهلا و بابک را به محل دیگری بردند تا چند روزی از شلوغی و ناراحتی دور باشند.
بر اساس شایعات گوناگونی که درباره علت خودکشی تختی گفته می‌شد، دائما تلفن‌هایی به خانه آن‌ها می‌شد و عده‌ای شهلا را تهدید و توبیخ می‌کردند. این‌ها باعث ناراحتی شدید شهلا شده بود. روز سه‌شنبه وقتی یک نفر تلفنی به او ناسزا گفته بود تصمیم گرفت خود را بکشد و می‌خواست خودش را از پنجره به بیرون پرت کند که عده‌ای جلو پریدند و او را گرفتند. این موضوع آنچنان ناراحتی عمیقی در خانواده شهلا ایجاد کرد که همگی به شیون و زاری پرداختند. باید دانست در این ماجرای اسفبار، آقای توکلی پدر شهلا بیشتر از تمام خانواده توکلی ناراحت و نگران بود. او دائم گریه می‌کرد و می‌گفت: «آخر چرا مرد؟ او که دائم به من می‌گفت من و شهلا خوشبختیم...»


خواهر تختی


عزیزه خانم، خواهر تختی را هم در همین خانه دیدم. خانه گرفته و بی‌حال است. او سینی چای به دست داشت و می‌خواست داخل اتاق شود که شروع به صحبت کردم. سینی چای را به دست برادرزاده‌اش داد و با دستی رویش را پوشاند و گفت: «می‌بینید خانه‌مان چه ماتم‌سرایی شده؟» و اضافه کرد: «همه تصور می‌کنند مقصود من از این‌که گفتم اختلافات او با زنش موجب مرگش شده این بود که غلامرضا از دست زنش خودش را کشت ولی این‌طور نیست. او به زن و بچه‌اش عشق می‌ورزید. ولی از مادر همسرش دلگیر بود و این انکارناپذیر است.» و با صدایی که تاثر از آن می‌بارید و با گریه توام بود گفت: «من برادرم را می‌خواهم. من برادرم را از شما که می‌شناختیدش می‌خواهم! شنیدم به شهسوار رفته است. خدایا کاش برگردد، ما بی‌سرپرست شدیم.» در همین موقع نرگس‌خانم، خواهر دیگر تختی که همگی با هم در یک خانه زندگی می‌کردند وارد بحث شد و خواهرش را که خیلی متاثر شده بود به داخل اتاق دیگر برد و به من گفت: «ای‌وای... تازه غلامرضا داشت به زندگی سر و سامان می‌داد، تازه می‌خواست باغ را درست کند، درخت تازه بکارد. آخر چرا...؟ چرا رحمی به ما نکردند؟»
(منتشرشده در روزنامه‌های تاریخ 28دی‌ماه سال1346)

بهترین وکیل مشهد | 09156948002

سایت وکیل مشهد کلیک کنید

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
با سلام خوش آمدید نظر فراموش نکنید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 18123
  • کل نظرات : 198
  • افراد آنلاین : 74
  • تعداد اعضا : 452
  • آی پی امروز : 1045
  • آی پی دیروز : 1143
  • بازدید امروز : 22,768
  • باردید دیروز : 16,833
  • گوگل امروز : 13
  • گوگل دیروز : 17
  • بازدید هفته : 109,519
  • بازدید ماه : 175,139
  • بازدید سال : 605,512
  • بازدید کلی : 32,458,716
  • کدهای اختصاصی

    X تماس با وکیل