لحظه ها همیشه خواستن که تورو بگیرن از من
چه غریب و ناشناسه جاده ی به تو رسیدن
همیشه یه چیزی بوده شوقتو از دلم ربوده
ولی یک تپش دل من از غمت جدا نبوده
یه روز چشاتو وا کنی می بینی من تموم شدم
می بینی جام چه خالیه یا رفته ام پی خودم
اگه یه روز و روزگار پیش خودت باز بشینی
تموم این روزار و جلو چشات می بینی
چقدر ما فاصله داریم چرا اینو نفهمیدم
کاش اون روزا میموندم و یه جور اینو میفهمیدم
دیگه برام نمیمونی تو چشات اینو میخونم
چقدر دلم گرفته باز نمیدونم چی بخونم